برگ صد و پنجاه و دوم:....

 

چیزی مسخره در دوستی ماست...
از من می خواهی
جامه ی کریستین دیور بر تن کنم
و خود را به عطر شاهزاده ی موناکو عطرآگین سازم
و فرهنگ لغت بریتانیا را حفظ کنم

و به موسیقی یوهان برامز گوش دهم

به شرط اینکه همانند مادربزرگم بیندیشم ...

 

 

" غاده السلطان"

برگ صد و پنجاه و یکم:....

 

دوستت دارم

تاک

دوستت دارم

تیک

دوستت دارم

تاک

دوستت دارم

تیک

دوستت دارم

تاک

دوستت دارم

تیک

دوستت دارم

دوستت دارم

در من بمب ساعتی کار گذاشته ای ...

 

"ج.صفربیگی"

 

 

برگ صد و پنجاهم  :....

 

مي دوني، موضوع فقط دستمال نيست. تو خيلي چيز ها را زير درخت آلبالو گم کرده اي. منظورم از خيلي، گم کردن چند تا چيز که بشود به آن ها گفت خيلي، نيست. منظورم گم کردن  کسي يا چيزي است که با خودش خيلي چيز ها را مي برد.

 

برگ صد و چهل و نهم :....

 

هرگز نتوانستم درکشان کنم این موجودات دو دست و دوپا و دو چشم و دو گوش و دو رو! را ...

 

برگ صد و چهل و هشتم  :....

 

سرشکستگي‌هايم فداي سرت. من تو را که داشته باشم، کفايتِ دنيا مي‌کند.

 

 

برگ صد و چهل و هفتم  :....

 

باور کن رفتنم را ،

باور کن رفتنم را، که مي روم تا خاطره ام با ماندنم، لگدمال نشود.

 

برگ صد و چهل و ششم :....

 

رسیدن هم مثل نرسیدن، سخت بود. رسیدن آداب داشت... وقتی رسیده ای باید بمانی، باید بسازی، باید مدام یادت باشد که چقدر زجر کشیده ای تا رسیده ای، که آرزویت بوده برسی به اینجا. وقتی رسیدی باید حواست باشد ،تمام نشوی . . .

 

پ.ن: گم شده ام ...

 

برگ صد و چهل و پنجم :....

ضمير ناخوداگاهم شده مثل بايگاني اداره هاي دولتي پر از پرونده هاي در هم و برهم ، پرونده هايي براي تمايلات واپس زده اي که بايگاني و چند تاييش هم گم شدند و چند تاييش هم مهر باطل شد خوردند و هر از چندگاهي نوبت رسيدگي به يکيشون ميشه و ديگران با بي ميلي نگاهش ميکنند.

 

پ.ن: و آدم برفي ها سَم نميخواستند ، يک فنجان فهوه داغ کافي بود...

برگ صد و چهل و چهارم :....

 

 آفتاب را دوست دارم

به خاطر پیرهنت روی طناب رخت

باران را دوست دارم

اگر که می بارد بر چتر آبی تو

و تو چون نماز خوانده ای

من خدا پرست شده ام.

 

 

" بیژن نجندی"

 

 

برگ صد و چهل و سوم :....

 

خدای توانا این کشور را بپاید از دشمن ، از خشکسالی و از دروغ

به این سرزمیــن نیاید نه دشمــن ، نه خشکسالــی و نــــه دروغ

" فرازی از سنگ نبشته داریوش"

 

خیلی فکر کردم که شاید آغاز کردن یک متن با این جمله درست نباشه و خواننده رو از ادامه خواندن مطلب منصرف کنه ولی هر چی سعی کردم نتونستم جایگزینی براش پیدا کنم . به هر حال با همین جمله شروع می کنم که سال 1388 سال خوبی که نبود هیچ بلکه سال خیلی خیلی تلخی بود . فشارهای سیاسی ، بحران اقتصادی ، مشکلات اجتماعی .... ( که دیگه وارد جزییات شدن نداره و همگی با گوشت و استخوونمون لمسش کردیم )  و البته زندگی شخصی خودم که اونهم تعریفی نداشت و سرشار از انتظار گذشت .

 

میگن " پایان شب سیه ، سپید است "  با این امید سال 1389 رو تبریک میگم و سال سرشار از دستاوردهای شیرین سیاسی و اجتماعی و شخصی برای تمام ایرانیان ایران دوست آرزو می کنم . سال نو مبارک.

 

سال سبزی داسته باشید ...

 

پ .ن : خیلی سعی کردم یک سایت فیلتر نشده پیدا کنم عکس فوق رو توش بذارم تا همه بتونن ببینن ولی نشد که نشد ، امیدوارم بتونید با کمک فیلتر شکن عکس روببنید . ( این هم از مزایای سال ۱۳۸۸ بود تا قبلش میشد عکس اپلود کرد حداقل !!!!)

 

برگ صد و چهل و دوم :....

 

به راستي قلابها علامت كدامين سئوالند كه ماهيها طعمه آن مي شوند ؟!

 

برگ صد و چهل و یکم :....

 

ـ اپيزود اول :
اي کاش همسايه بوديم؛
اونوقت توپت مي افتاد تو حیاط خونمون و تو مي اومديي و زنگ ما رو مي زدي

*****

ـ اپيزود دوم:

ببخشيد آقا،
سايه ام عاشق سايتون شده .... ميشه باهم همسايه شيم؟

 

برگ صد و چهلم :....

 

این هوای سنگین ...

این سکوت مرگبار ...

این ساعت ثابــت ...

 

واقعا این نیز بگذرد؟!......

 

برگ صد و سی و نهم :....

 

درد های من
جامه نیستند
تا ز تن درآورم
"
چامه و چکامه " نیستند
تا به " رشته ی سخن " در آورم
نعره نیستند
تا ز " نای جان " برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا ؟
درد دوستی کجا ؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم ؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم ؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم ؟
درد ، حرف نیست
درد ، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم ؟

 

" قیصر امین پور "

 

برگ صد و سی و هشتم :....

پ . ن. (1) : با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید ؟

پ . ن. (2) : منبع عکس : پارلمان نیوز

 

برگ صد و سی و هفتم :....

 

به شکوفه ها به باران

برسان سلام ما را ....

 

 

 

 

 

برگ صد و سی و ششم :....

 

احتمال گریستن ما بسیار است :  


از خانه که می آیی
دستمالی سفید
پاکتی سیگار
گزیده شعر فروغ و
تحملی طولانی با خود بیاور .
احتمال گریستن ما بسیار است!

 

برگ صد و سی و پنجم :....

 

رسوب کرده ام.ته نشین زندگی شده ام.می توانم ساعت ها و ساعت ها سکوت کنم.نگاه کنم به چهره آدم ها و چنان بی تفاوت باشم که حرفشان پس برود.می توانم در آرامش مرگ باری زندگی کنم.نخندم.گریه نکنم فقط بنشینم و ببینم بی آنکه لذت ببرم.می توانم آرام باشم.

مختصر حرکتی اما مرا برآشفته می کند.بر می خیزم.فریاد می شوم.دیوانه وار در حصار شیشه ای ام می چرخم.خودم را به آن می کوبم اما... تنها در هم می شکنم.خسته می شوم.آرام می شوم.رسوب می کنم.ته نشین زندگی می شوم....

  

برگ صد و سی و چهارم :....

 

به مناسبت روز خبرنگار ، تقدیم به تمام خبرنگاران و روزنامه نگاران در بند در سراسر جهان .

 

 

 

عالیجناب

هر روز

با دهان فراخش با ما سخن می گوید

و طنین صدایش

از فراز کوهها و دره ها و دریاها

میگذرد

و هر از چندگاهی

شباهنگام

مردانی از جنس سیاهی به خانه ما می آیند

دشنه ای به گلوگاه شمعدانی پشت پنجره

میگذارند

و دفتر کوچک خاطرات مرا

به یغما می برند

تا قطره اشکی را

که شبی بر آن چکیده است

به سلابه کشند.

 

 

 

"علی محمد نجاتی "

 

 

 

برگ صد و سی و سوم :....

شاید دیده باشید شاید هم ندیده باشید.داستان قشنگی نیست.ساختن چیزی معین از هیچ ،  آن هم به جرم رنگ های زنده و شاد یا زیبایی یا اصولاً متفاوت بودن ؛ هیچ کجا خوشایند نیست اگرچه همه جا معقول است. ( یادآور می شوم در مورد عقل آدم هایی حرف می زنیم که چشمانشان برق سرخ شهوت دارد و تنشان بوی عرق تجاوز می دهد.) این آدم ها می خواهند از من یک فاحشه بسازند.این آدم ها می خواهند من هم مثل آن ها خاکستری باشم و مثل آن ها به شلغم و سیب زمینی فکر کنم.

نمی خواهم حتی دیگر به خودم زحمت بدهم که بگویم:آهای!شما!!!من هم زنی هستم شبیه همه زن ها که جور دیگری فکر می کنم٬ که مثل خودم فکر می کنم . همین و همین!

نیازی هم نیست٬فایده ای هم ندارد.حالا که پشت سرم را نگاه می کنم می بینم درست لبه یک پرتگاه ایستاده ام و به هیچ تکیه داده ام .

زن بودن جرم است ؟

 

 

پ .ن . برداشت آزاد !!!!!!!

 

 

برگ صد و سی و دوم :....

 

هم مــــــــــرگ بر جهان شــما نیز بگــــذرد ،                   هم رونــــــــــق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کنـــــــــــد خــراب                  بردولـــــت آشیــــــان شما نیز بگذرد
بــاد خـــزان نکبـــت ایــــــــــــام ،نــاگهــــــان                   بر بـــاغ و بوستــــــان شما نیز بگذرد
آب اجــــــــــل که هست گلوگیر خاص و عام                  بر حلــــــق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتـــان چـــــو نیــــــــــزه برای ستم دراز                  این تیــــــــــزیِ سنان شما نیز بگذرد
چون داد عــــادلان به جهان در بقا نــــــــــکرد                  بیــــــــــــــداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفــــت                  این عــوعــو ســــگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست                 گَرد سُــــم خَـــــــران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمـــــــع ها بکُشت                 هــــــم بر چراغــــدان شما نیز بگذرد
زین کاروان سرای، بســــی کاروان گذشــــت                 ناچار کـــــــــــــــاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخـــــــــــر به طالع مسعود خویشتـــن                  تاثیـــــر اختــــــران شمـــــا نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکســان رسیـــد                  نوبــــــــــت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیــــــــــــش از دو روز بود از آن دگر کســــان                   بعد از دو روز از آن شمــــــا نیز بگذرد
بر تیـــــر جـــــورتان ز تحمـــــــل سپر کنیـــم                    تا سختـــــــــی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولـــــــت دگــــــــــــــــران بود مدتــی                   این گـــــل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبـــــی است ایستاده درین خانه مال و جــاه                  این آب نـــاروان شما نیــــــــــز بگذرد
ای تو رَمـه سپــــــرده به چـــــــــــوپان گـرگ                   طبع این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حــــــــــــکم اوست                   هــــــــــــم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف                  یــــــــــک روز بر زبان شمـــا نیز بگذرد

 

 

برگ صد و سی و یکم :....

دو هفته از جمعه سیاه ایران میگذره ، جمعه که با موج سبز به استقبالش رفتیم و سرخی و سیاهی نصیبمون شد . دو هفته ای که روحت حتی در جسمت احساس اسارت می کرد و سنگینیش رو نمیشد تحمل کرد چه برسه به کوچه پس کوچه های شهر که جز انزجار ،جز تنفر ،جز توهین چیزی نداشت ، حتی از هر کلیک هم بوی خون می اومد. بوی نامردی؛ بوی مظلومیت ، بوی ترس ، ترس از خواندن اسامی کشته شدگان ، زخمی شدگان ، دستگیر شدگان که با هر refresh به تعدادشون اضافه میشد .

دلمون به درد آمد برای ندا و ندا ها ،برای تمام آدمهایی که لحظه مرگشون ثبت نشد تا وحشی گری اسلامی پابرجا بمونه و من دلم بیشتر سوخت برای آزادیخواهانی که در گوشه گوشه اوین و اوین ها تنها و تنها زیر وحشی ترین شکنجه ها از این سرزمین همیشه تحت سلطه دیکتاتور رخت بر ببستند .شاید ندا خوشبخت بود که من ، که تو ، که ما ،  که همه جهانیان در میان انبوه جمعیت تنهایی نگاه آزادی خواهش را به یاد سپردند .

می گویند امنیت و آرامش برگشته ، به قوت جیره خواران نظام ، شهر آرام است و مردم خاموش .

به روز شدم  تا فقط بگویم :

 

تو مپندار که خاموشی من ، هست برهان فراموشی من .

 

 

 

 

 

برگ صد سی ام :....

 

 

من نگویم که کنون با که بشین و چه بنوش                    که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

 

شنبه :یادمه بچه که بودم مامان بزرگم که نمونه یک زن قدیمی بود و همیشه بوی گوجه فرنگی رب شده، گل کلم های شور شده ، آلبالوهای مربا شده و ...می داد هر موقع می خواستم یه کاره بَدم رو ماسمالی کنم غیر مستقیم  و نجوا کنان می گفت : یادت باشه دروغگو دشمن خداست .

 

یکشنبه : فیلم سوته دلان – " دروغگو دشمن خداست ! چقدر دشمن داری خدا !!!"

 

دوشنبه : ما با يك پديده واقعا شگفت آوري مواجه هستيم كه مي تواند در برابر مردم به دوربين نگاه كند و بگويد سفيد، سياه است. هزار را بگويد 2 هزار، 2 ضربدر 2 را بگويد 4 نمي شود، مي‌شود 10 و من اين مسائل را براي احساس خطر نسبت به كشور بيان مي‌كنم و هيچ چيز بدتر از اين نيست كه حكومت به مردم دروغ بگويد و ما با اين پديده روبه رو هستيم.

 

سه شنبه :قتلهای زنجیره ای ، آقازادگان ، مافیای قدرت ،مافیای اقتصادی ، تاریک خانه اشباح ، عالیجناب سرخ پوش ؛ عالیجنابان خاکستری ، نقدی بر تمام امور ، کدیور ، نوری ، گنجی ، شمس الواعظین ، باقی ، نیک آهنگ کوثر ، ابراهیم نبوی ، 18 تیر ، باطبی ،دادستان عمومی :  جرم تشویش اذهان عمومی ، تبلیغ علیه نظام ،  اخلال علیه امنیت ملی ، ایجاد رعب و وحشت ، هتک حرمت بزرگان و زحمت کشان انقلاب و نظام و ...  ( غیر خودی ....  زندان اوین )

 

چهارشنبه :دولت نهم ، آقا زادگان ، میلیاردها دلار گم شده ، مافیای قدرت ، مافیای اقتصادی ، مخارج انتخاباتی ، بده و بستان های کلان ، دزدگیر ماژیک کار ،  احمدی نژاد  ؛ مردمی نژاد ، شفاف سازی اذهان عمومی ، تحکیم پایه های نظام ،  حفظ امنیت ملی ، ایجاد عزت و سربلندی ،بر ملا کردن جرمهای بزرگان و  سران انقلاب و نظام و  ...   ( خودی .... ساختمان ریاست جمهوری )

 

پنچشنبه:اسلام منفعتی ....اسلام مصلحتی ....دروغ مصلحت آمیز بهتر از راست فتنه انگیز نیست .این هزار بار ...

 

جمعه : حضور پرشکوه مردم در پایه صندوق های رای .... این است مشروعیت نظام جمهوری اسلامی ایران .....

 

 

 

 

برگ صد و بیست ونهم :....

 

خاطره ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم
توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آنرا خواهد دید
میدانم خدایان انسان را
بدل به شیئی می کنند،بی آنکه روح را از او برگیرند
تو نیز بدل به سنگی شده ای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی

"آنا آخماتوا"

 

 

 

برگ صد و بیست وهشتم:....

 

نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی         که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که بشین و چه بنوش          که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنــگ در پـــــرده همين مي‌دهدت پند ولي          وعظت آن گاه کنــد سود که قابل باشي

در چمــن هـــر ورقي دفتر حالــي دگر است          حيــــف باشد که ز کار همه غافل باشي

نقــد عمــرت ببــرد غصـــه دنيـــا بــــه گزاف           گـر شب و روز در اين قصه مشکل باشي

گـــر چه راهيست پر از بيم ز ما تا بر دوست         رفتـــن آســــــان بود ار واقف منزل باشي

حــــافظا گــر مـــدد از بخــــــت بلندت باشد          صيـــــــد آن شاهد مطبوع شمايل باشي

 

 سال نو مبارک

برگ صد و بیست وهفتم :....

سلام .

حال همه ما خوب است

ملالی نسیت

جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور

که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند

با این همه عمری اگر باقی بود

طوری از کنار زندگی میگذرم

که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد

و نه این دل ناماندگار بی درمان!

.

.

حال همه ما خوب است

اما تو باور مکن!

 

پ.ن :هنوز هستم ، با پرکاریهای این روزهای آخرسال ، با دغدغه هایی که می دانید .هنوز هستم،با دیر به دیر آمدنم به اینجا .

هنوز هستم و روزگار می گذرانم . حال همه ما ..... اما .....

 

برگ صد و بیست و ششم :....

 

من تو را باز کجا خواهم یافت

جز در اندیشه خویش.......

 

 

برگ صد و بیست و پنجم :....

 

 

حقیقتش اوائل فکر میکردم یک پری دریایی بدون دریای آزاد و مهتاب و عشق و ازاین جور داستانها حتما" میمیرد ولی ،... امروز فهمیدم نه تنها نمی میرد بلکه شاید حتی حاضر شود شبها تو گندابی در زامبیا بغل یک نره اسب آبی هم بخوابد.

روزگار غریبیه....

 

 

 

برگ صد و بیست و چهارم :....

 

الف ـ ( ، ) را دوست دارم خيلي. شبيه سکوت ميان کلام‌هاي محبت است که فروغ مي‌گفت. شبيه لحظه‌ي سکوت ميان قطعه‌اي موسيقي، که بهت فرصت مي‌دهد نفس بگيري، همه‌ي حس‌هايت را جمع کني و به تمامي بروي سراغ آنچه که قرار است زير و رويت کند.

 

ب ـ  خودم هم باور نمي کنم . خودم هم در شگفتم . از اينهمه صبر . از اين همه تحمل . از اين گذران تلخ لحظه ها يم . از قليلي کلمات براي بيان آنچه در من مي گذرد .

 

ج ـ آدم‌ها گاهي شوخي شوخي  يکهو رو بازي مي‌کنند.خودشان مي‌دانند؟

 

د ـ ميان بيگانگي و يگانگي هزار خانه است . آنکس که غريب نيست شايد که دوست نباشد . ( دیر فهمیدم )

 

 

 

 

برگ صد و بیست و سوم :....

 

تو را می خواهم . تا از یاد ببرم  این رنج های  تلخ ته نشین شده در جانم را ،

از دیدارهای کوتاه و  وداع های طولانی ...