دو هفته از جمعه سیاه ایران میگذره ، جمعه که با موج سبز به استقبالش رفتیم و سرخی و سیاهی نصیبمون شد . دو هفته ای که روحت حتی در جسمت احساس اسارت می کرد و سنگینیش رو نمیشد تحمل کرد چه برسه به کوچه پس کوچه های شهر که جز انزجار ،جز تنفر ،جز توهین چیزی نداشت ، حتی از هر کلیک هم بوی خون می اومد. بوی نامردی؛ بوی مظلومیت ، بوی ترس ، ترس از خواندن اسامی کشته شدگان ، زخمی شدگان ، دستگیر شدگان که با هر refresh به تعدادشون اضافه میشد .

دلمون به درد آمد برای ندا و ندا ها ،برای تمام آدمهایی که لحظه مرگشون ثبت نشد تا وحشی گری اسلامی پابرجا بمونه و من دلم بیشتر سوخت برای آزادیخواهانی که در گوشه گوشه اوین و اوین ها تنها و تنها زیر وحشی ترین شکنجه ها از این سرزمین همیشه تحت سلطه دیکتاتور رخت بر ببستند .شاید ندا خوشبخت بود که من ، که تو ، که ما ،  که همه جهانیان در میان انبوه جمعیت تنهایی نگاه آزادی خواهش را به یاد سپردند .

می گویند امنیت و آرامش برگشته ، به قوت جیره خواران نظام ، شهر آرام است و مردم خاموش .

به روز شدم  تا فقط بگویم :

 

تو مپندار که خاموشی من ، هست برهان فراموشی من .