شب بی تو ، شب حسرت ، شب یلدای بیداری

شب در خود فرو رفتن ، شب از خویش بیزاری

شبی که ماه در خوابه ، همه عالم سیه پوشه

ستاره ها فرو مردن ، شبی بی روح و خاموشه

ببار ای آسمون ،امشب ببار و سر کن آهنگی

به جز گریه گریزی نیست ازین زندون دلتنگی

ببار و گریه کن ای دل ،که این غم با تو می مونه

کسی از قصه ی تلخم ، شباهنگی نمی خوونه

سکوت در لحظه ها جاری ، من و کابوس تنهایی

غریق وحشت از خویشم ، چه طوفانی ، چه دریایی

هنوز از من تو می رویی دراین شبهای پژمردن

هنوز هم  از تو می خوونند هزاران خاطره در من

ببار ای آسمون ،امشب ببار و سر کن آهنگی

به جز گریه گریزی نیست ازین زندون دلتنگی

 

پ.ن. (۱):  این روزها شدم مثل مارکوپولو ، همش در سفر ، همینه که کمتر می تونم آپ شم و وبلاگ خونی کنم ، کوتاهی منو به بزرگی خودتون ببخشید ، به هر حال به محض اینکه پام به زمین برسه جبران می کنم  ....

 

پ.ن. (۲):  بودنم به چشم تو ، مثل نامه یا یه خط ، شایدم گنگ و غریب ، با یه انشای غلط .... ( کاش اینجا رو می خووندی)