الف ـ ( ، ) را دوست دارم خيلي. شبيه سکوت ميان کلامهاي محبت است که فروغ ميگفت. شبيه لحظهي سکوت ميان قطعهاي موسيقي، که بهت فرصت ميدهد نفس بگيري، همهي حسهايت را جمع کني و به تمامي بروي سراغ آنچه که قرار است زير و رويت کند.
ب ـ خودم هم باور نمي کنم . خودم هم در شگفتم . از اينهمه صبر . از اين همه تحمل . از اين گذران تلخ لحظه ها يم . از قليلي کلمات براي بيان آنچه در من مي گذرد .
ج ـ آدمها گاهي شوخي شوخي يکهو رو بازي ميکنند.خودشان ميدانند؟
د ـ ميان بيگانگي و يگانگي هزار خانه است . آنکس که غريب نيست شايد که دوست نباشد . ( دیر فهمیدم )