برگ صد و بیست و پنجم :....

 

 

حقیقتش اوائل فکر میکردم یک پری دریایی بدون دریای آزاد و مهتاب و عشق و ازاین جور داستانها حتما" میمیرد ولی ،... امروز فهمیدم نه تنها نمی میرد بلکه شاید حتی حاضر شود شبها تو گندابی در زامبیا بغل یک نره اسب آبی هم بخوابد.

روزگار غریبیه....

 

 

 

برگ صد و بیست و چهارم :....

 

الف ـ ( ، ) را دوست دارم خيلي. شبيه سکوت ميان کلام‌هاي محبت است که فروغ مي‌گفت. شبيه لحظه‌ي سکوت ميان قطعه‌اي موسيقي، که بهت فرصت مي‌دهد نفس بگيري، همه‌ي حس‌هايت را جمع کني و به تمامي بروي سراغ آنچه که قرار است زير و رويت کند.

 

ب ـ  خودم هم باور نمي کنم . خودم هم در شگفتم . از اينهمه صبر . از اين همه تحمل . از اين گذران تلخ لحظه ها يم . از قليلي کلمات براي بيان آنچه در من مي گذرد .

 

ج ـ آدم‌ها گاهي شوخي شوخي  يکهو رو بازي مي‌کنند.خودشان مي‌دانند؟

 

د ـ ميان بيگانگي و يگانگي هزار خانه است . آنکس که غريب نيست شايد که دوست نباشد . ( دیر فهمیدم )