رسوب کرده ام.ته نشین زندگی شده ام.می توانم ساعت ها و ساعت ها سکوت کنم.نگاه کنم به چهره آدم ها و چنان بی تفاوت باشم که حرفشان پس برود.می توانم در آرامش مرگ باری زندگی کنم.نخندم.گریه نکنم فقط بنشینم و ببینم بی آنکه لذت ببرم.می توانم آرام باشم.

مختصر حرکتی اما مرا برآشفته می کند.بر می خیزم.فریاد می شوم.دیوانه وار در حصار شیشه ای ام می چرخم.خودم را به آن می کوبم اما... تنها در هم می شکنم.خسته می شوم.آرام می شوم.رسوب می کنم.ته نشین زندگی می شوم....