درک تنهایی و فهم بی تاثیری روزمره ترین انگاره قلم است...
سالها پیش جایی نوشتم که از ابتدای رفتارهای روستایی به دروازه های زندگی مدنی پرتاب شده ایم، بی آنکه مدنیت را بیاموزیم. این نوشته هم کلی اعتراض به دنبال داشت ، مرور زمان و دوستان خوبی که یافتم ، هجو بودن این تلقی را نشانم داد. یا لااقل فهمیدم در همین اتمسفر روستایی ، هستند کسانی که صمیمیت را با مدنیت آمیخته اند و در فضایی مجازی ، هزاره سوم را تمرین می کنند...
حکایت پست قبلی هم همین است . من به هیچ وجه قصد توهین به فلسفه ( چه متن ، چه نویسنده ) را نداشتم .
البته انکار نمی کنم که معتقدم دلیلی ندارد هر کس ( نویسندگان ؛ فلاسفه ؛ سیاسیون ، ... ) به همه آنچه می نگارند معتقد باشند ، پست قبلی بیشتر یک جور دگر خوانی از بیت حافظ بود که :
واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می کنند
تا به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مطمئنم کسی نمی تواند جذابیت فلسفه را انکار کند ، اگر اهلش باشی لحظه ، لحظه های زندگی با فسلفه و ادبیات معنا پیدا می کند ، من فلسفه را دوست دارم ، کتابهای فلسفی زیادی خواندم از نویسندگان مختلف غربی و شرقی ، از تعدادیش لذت بردم ، از تعدادیش هیچی نفهمیدم و با بعضی هم مخالف بودم از خیلی از فلسفه نگار ها هم هیچی نخوندم .( میگم تا بدونید یک خواننده کاملا آماتور هستم ).
به هر حال احساس می کنم ( فقط احساس ، می گویم احساس تا بدانید پشتش هیچ عقل و منطقی نهفته نیست جز یک احساس خاص آنهم از نوع زنانه ) که رفتارهای ساده می تواند معانی والای فلسفی داشته باشد ، احساس میکنم لحظه هایی با ادعای فلسفه خوانی و فلسفه دانی ( به خودتون نگیریدها ) به فلسفه بافی هدر رفت . همین !!!!! ــــ اینهم توضیح راجع به پیوست نوشته پست قبل ــــ
به هر حال ممنونم از شاهرخ و تنها به خاطره اینکه اول وبلاگم رو می خوانند و دوم اینکه آنچه که باید را می نویسند .
بعد ممنون از مژگان ، سیسیل ، هوا1352 ، به خاطر ایمیل ها و آف لاینشون در مورد این پست و معرفی کتابهایی که منو با فلسفه آشتی بده !!
مخصوصا هوا 1352 که ایمیل چند صفحه ای اش و اینکه نوشته بود : " چون می خواهم با تیغ تیز انتقاد جراحی ات کنم ترجیح می دهم در ملا عام نباشد برای همین متنم را برایت میل کردم " کلی برام جذابیت داشت .