برگ بیست و دوم : ..........
۱- دیگه خسته شدم . خسته شدم از لحظه هایی که مثل غبار بین زمین و هوا احساس معلق بودن میکینی و هیچ چیزی وجود نداره تا تو اوج نبودن ، حضورش تو رو به بودن دلخوش کنه !!!
۲- این روزها شدیداً کافه نشین شدم .... کافه گودو ، کافه کوپه ، هفت و هشت ، سیاه سفید ، هشت و نیم و ...... شاید چون کافه نشینی باعث میشه تا گذشت سنگین و یکنواخت زمان رو احساس نکنم....
۳- آبونمان مجله هفت هم تموم شد . برای پیدا کردن نسخه آبان ماهش همه کیوسکهای انقلاب رو زیر پا گذاشتم . هر چند که نوشته اش در مورد نمایش " ماه در آب " داغ دلم رو تازه کرد که چرا این نمایش رو از دست دادم .
راستی دلم فیلم "بچه " رو می خواد این جوری که "هفت" ازش تعریف کرده بود من یکی ندیده عاشق این فیلم شدم . هر کی این فیلم رو پیدا کرد ، به منم خبر بده لطفاً !!!!
۴- فکر کنید وسط این همه سردرگمی ، برای تمام کردن تابلوی نقاشی که یکساله قولش رو به یک نفر دادید رنگ آبی کم بیارین هرجا هم برید هزار رقم رنگ آبی نشونتون بدن ولی هیچکدام رنگ آبی نباشه که شما لازم دارین...
.
.
.
.
پ . ن . : بعضی وقتها خیلی دوست دارم بدونم سخت ترین دیوار دنیا کجاست تا کله ام رو محکم بکوبم بهش!