برگ چهل و سوم : ....

در قامت بلند و تیره شب ،
در برگهای درهم باغ سرد زندگی ،
به دنبال كدامین نفس گرم و درخشندگی كدامین فانوس یگانگی میگردی؟
به دنبال كدامین تكرار میگردی :
در سینی به خاك سپرده سبزه فروردین ؟
در کاسه ترك خورده ماهی قرمزهای هفت سین ؟
در آیینه شکسته بهار ؟
در چهره های نو نوار شده برای پاس داشتن رسم کهن ؟
به دنبال كدامین تكرار میگردی ،
وقتی من نیستم ؟ وقتی تو نیستی ؟
بیا ،
بیا مشت گره خورده ات را هشدار ده تا قلبهای سخت سنگی را رها كند...
تا غروب ستاره های امید را فراموش كند...
تا وحشت درهای بسته را گم كند...
میعاد من ، میعاد تو ، میعاد ما در بلندای ِ خشمها و نفرینها ...
در وسعت تاریخ ِ منهای ِ آزادی سرزمینمان ....
در اوج نگاههای دریده بی فروغ.....
در تكیه گاه قلب من و در پاكی شفا بخش دستان تو .
پ . ن. (۱) : دیشب کانال VOA ( صدای آمریکا ) اعلام کرد که " احمد باطبی در زندان اوین دچار تشنج شده و بعد از سه ساعت که در کما بوده به بهداری زندان منتقل شده و حال جسمی و روحیش وخیمه " فکر کنید یه آدم ، در رده های سنی من و شما ، حالا چند سالی کوچکتر یا بزرگتر ، که می تونست مثل ما این حداقل آزادی رو با هزار بدبختی به دندون بکشه و مثل من و شما فیلم ببینه ، کتاب بخونه ، دانشگاه بره ، وبلاگ بنویسه و .... به خاطر اینکه صدای آزادی خواهیش (شاید هم شهامتش ) از بقیه بلند تر بوده بهترین سالهای عمرش رو تو ساختمانهای نمدار و کثیفِ زندان سپری میکنه ، واقعاً چند نفر از ما می تونیم دوری از خانواده ، دوری از دوستان ، دوری از همه اون چیزهایی که برامون اهمیت داره و دوستشون داریم ، حتی دوری از لحظه هایی که دوست داریم با خودمون تنها باشیم رو تحمل کنیم ؟ چند نفر از ما می تونیم این همه آزار و شکنجه روحی و جسمی رو تحمل کنیم ؟ یاد آخرین نوشته ای که ازش خوندم می افتم :
" برسنگ میتراشم نقش ابر را ، شاید روزی ببارد "
براش دعا کنیم برای آدمی از جنس خودمون که بهار ، تابستون ، پاییز و زمستونش تو یک حصار تمام سنگی می گذره ...
پ . ن. (۲) : دوست نداشتم دو تا پست پشت سر هم این تیپی باشه ولی شد دیگه !