برگ نود و پنجم: ....
از همه ی آن روزها و ساعت ها و حرف ها و دیدارها و حس ها و نامه ها
تنها جای تنت روی تنم مانده بود
لذتِ زن بودن
جایش را داد به تنها جای تو روی تنم
جایِ تو که روی تنم مانده بود
شیرین نبود، تلخ هم،
تنها جایِ تن ِتو بود به وسعتِ تن ِمن
پ .ن. : تن یخ زده ی من ، دستهای گرم او و خلسه خواب و بیداری و درد معصوم دوست داشتن و خواستن و صدای هرم گرما که از میان درز پنجره خودش را می کشید توی اتاق. و دستی که می چسبد به لنز این دوربین که دارد قصه را برایتان تعریف می کند تا مابقی رازی باشد میان من و او .فقط همین را بدانید که درد نرم دوست داشتنش هنوز زیر پوست تنم جریان دارد. می ترسم خیلی می ترسم ....
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم مرداد ۱۳۸۶ ساعت 11:48 توسط باران
|