برگ شصت و دوم : ....
هیچوقت از تو و بودنت انتظار عشق اسطوره ای نداشتم ، عشق اسطوره ای که هیچ ، انتظار یک رابطه مثال زدنی هم نداشتم ، فقط می خواستم همدیگرو داشته باشیم برای خودمون ، اهمیتی هم نداشت که بقیه بتونن اینو درک کنن یا نه ! برای همین بود که دایره روابطم اینقدر کوچک و محدود شد که رسید به یک معادله یک مجهولی ساده ! که از هر طرف که می خواستم حلش کنم به جواب نمی رسیدم ، این بود که تو شدی سخت ترین معادله ای که دیده بودم و من شدم خِنگ ترین ، خِنگ دنیا !
گذشتن ، فرانید غریبی نیست ، مثل گذشتن لحظه ها که رسالتشان رفتن و باز نگشتن است ، اصلا مثل گذشتن من از تو ، ساده و بی صدا ، بدون هیچ ، بدون انتظار ، که انتظار زمانی معنا دارد که اهمیتی در کار باشد ....
پ . ن : دلیل ندارد هر نوشته ای مخاطب خاص داشته باشد ، اطرافیانی دارم با اذهان فوق العاده قوی که کارشان پیدا کردن مخاطب احتمالی این نوشته هاست .