برگ شصت و یکم : ....
خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش
و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر ….
بازی که شروع می شود ، دیگر شروع شده است و آس اول هم که انگار هیچ وقت قرار نبوده پیش روی تو بنشیند ...
چراغ را خاموش می کنی و سیگاری می گیرانی و دودش را قورت می دهی و نفس آمیخته به دود را حلقه می کنی و می دوانی به سمت سقف...
سقف ، اختراع جالبی است . یادت می آورد که برای اوج گرفتن هم دیواری هست که مماس شده بر افق محدودی که ارتفاع تو را مشخص می کند...
ارتفاع ، مهم نیست وقتی بالی برای پریدن نباشد. پوزخندی به خودت می زنی و یادت می آید هنوز سر میز قمار نشسته ای و دستت خالی ...
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۸۶ ساعت 10:40 توسط باران
|