نبودنم اینجا طولانی شده  و نبودنم با خودم طولانی تر . انگار یه جا تو یه لحظه ، که  نمی دونم کجا و کدوم لحظه بوده ، اون رشته نازکی که به زحمت نگهش داشته بودم ( شاید هم  اون منو نگه داشته بود ) از دستم رها شد  ، توی یک حجم خالی معلق بودن مسلما حالت خوشایندی نیست ، اینکه بتونی یک لحظه از همه لحظه های زندگیت رو با خودت تنها باشی  فارغ از همه چی ، بشینی و یک مختصات از خودت  بگیری ببینی تو کدوم نقطه ایستادی با کدوم طول با کدوم عرض و چقدر انحراف از معیار داری و اصلا به کدوم سمت داری میری و تکلیفت رو با خودت و زندگیت و آدمهای دور و برت روشن کنی و بعد با خیال راحت سیگاری بگیرانی و زندگی رو از سر بگیری ...

روزگار عزیز واسه همینه این وبلاگ رو delete نمی کنم چون تنها جای باقی مانده است که می شود حتی دیر به دیر حداقل به رویاهات فکر کنی.

 

پ.ن. دوستان خوب روسپیگری ، روزگار عزیز ، مهاج و خورشید ، ممنون به خاطر توجه تون به این وبلاگ.