برگ صدم : ....
در آستانه صدمین برگ :
یاد دفترچه های مشق صد برگ مدرسه به خیر که صفحات آخرش رو همیشه درشت درشت می نوشتم به عشق یک دفتر نو، اما الان .... در انتظار جمله ای بر لبی آشنا صد برگهای عمرم را دسته دسته کنار میگذارم ....
دهانت را می بویند
مبادا گفته باشی دوستت دارم.
دلت را می پویند
مبادا شعله ای در آن نهان باشد .
روزگار غریبی ست نازنین
و عشق را
كنار تیرك راه
تازیانه می زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد
در این بن بست كج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندیشیدن ، خطر مكن .
روزگار غریبی است نازنین
آنكه بر در می كوبد شباهنگام
به كشتن چراغ آمده است .
روزگار غریبی ست نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید كرد
آنك ، قصابانند
بر گذرگاه ها مستقر
با كنده و ساتوری خون آلود
تبسم را بر لب ها جراحی می كنند
و ترانه را بر دهان.
روزگار غریبی ست نازنین
شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد
كباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی ست ، نازنین
ابلیس پیروز و مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است .
خدا را در پستوی خانه نهان باید كرد ...
پ.ن : اوایل نمی دونستم چی بنویسم ، حالا نمی دونم برای چی بنویسم ! پیشرفت کردم .....