برگ نهم : بدون شـــــــرح!!!!

 

این روزها اینگونه ام !

 

 

برگ هشتم : حکایت

پایان حکایتم شنیدن دارد :

من عاشق او بودم و او عاشق او ...... !!!!!!!

برگ هفتم : گمشــــــــده

قدی متوسط

اندامی لاغر

پوستی گندمگون

صورتکی مات

نگاهی تهی

فکری مشوش

دلی انباشته از نگفته ها و نشنیده ها

زندگیی سرد و ساکت

به همراه پیله ای از تنهایی

البته با ظاهری کاملاً معمولی ...

 

مشخصات خودمه !

خودمو گم کردم !

اگر پیداش کردین یه خبری بدین تا این قدر این ور اون ور دنبالش نگردم !

مرسی !

                                                                        امضاء باران

برگ ششم : بوی گنـــــــــــدم

يكي ميگفت : بوي گندم مال من هر چي كه دارم مال تو!

گفتم هر چي ؟ گفت : هر چي !

گفتم گندم مال من !

ديدم يه جوري نيگام كرد ...

بعد قاه قاه خندید  ....

منم ديدم اینم دروغ میگه راهمو گرفتمو رفتم !!!

 

برگ پنجم : جمعـــــــــــــــه

هر كه چشمان تو را ديد ، بهت را تجربه كرد و هر كه آن بهت را ديد حزن مرا .

به راستي جمعه پرسه در كجاست ؟پرسه در آدمهايي كه آراسته مي شوند و مي آيند ،يا آدميت هايي كه پيراسته مي شوند و مي روند ؟جمعه چه خطايي كرده كه شهري از كاشانه هاي ابريست ؟چه خطايي كرده كه همسايه ديوار به ديوار شنبه پر ادعاست ؟ هنگام ديدار زنده ها با مرده هاست ؟  پر از رنج پي لذتهاست ، پر از رخوت پي نشاط هاست !!!

« آن شور و شوق ها در آن دانشكده ها ، و اين ليسانسهاي قاب شده دم ديوار توالت ها »

ديدي چگونه با اسب ترواي كنكور دانشكده را فتح كرديم با هزار كشته و زخمي و مفقود،  اما دريغ كه چيزي براي غنيمت و غارت نبود از هول هلن بعد سالها  در ديگ بيكاري سوختيم. تنها همين مانده پي كار  پرسه در روياها زنم پس مادر ! از خواب بيدارم نكن بيداري ، زنگ چگونه بودن هاست . مرا در زنگار بي چگونگي هايم رها كن .

مردم ، زير كجاوه هاي ابر با چتر به اطراف مي روند گنجشگكــان بر درختان فقر مايوس پي دانه مي روند عزاداران با جنازه و اشك سوي ازدحام چاله هاي مي روند  امشب ، معشوقم را  با هلهله هاي حيواني به خانه بخت ميبرند .  و من در برهوت خويش به ديدار باغ سوخته ام مي روم.

برگ چهارم : نکته ها هست بسی ، محرم اسرار کجاست ؟ !....

اگر قرار بر پنهان کردن مستمر دردها و تلخی های روزمرگیهای تحمیلی ست و نقش بستن لبخندی تصنعی بر لبانی بیرنگ که اصرار دارد بقبولاند که لحظه های زیبایی را سپری میکنی تا تو را از بر چسبهای به نا حق اطرافیان مصون دارد همان بهتر که سهم من یک صفحه الکترونیکی باشد با قلم tahoma که جوهری برای خشک شدن ندارد .

حال که زندگی در دنیای حقیقی ، مجازی است شاید بتوان در دنیای مجازی به حقیقت زیست . 

برگ سوم :  کوچ

مدت زمانی است که کوچ را به
ماندن ترجيح داده ام
من مال اين ديار نبودم
تو نيز نبودی
ما را به اين ديار تحميل کرده اند
گوش کن
صدای آشنايی ما را به سوی خود می خواند...